عدم امنیت و آرامش اجتماعی برای زنان در نظام "اسلامی"

دلنوشته به قلم: زِ توی بولوار کشاورز نشسته بودم و شالم از سرم افتاده بود، یه پسر جوون موتوری که اصلاً مذهبی به نظر نمیومد اومد با موتورش وایساد جلوم گفت; میشه حجابتون رو رعایت کنید ؟ گفتم; شما گشتی چیزی هستین که اینو میگین گفت; نه من یه عابر معمولیم منم رومو کردم و بهش محل ندادم, در حالی که داشت زیپ کاپشنشو باز میکرد گفت; سرت میکنی یا زنگ بزنم بیان ببرنت و من یه لحظه تا بخواد جملشو بگه با خودم فکر کردم که اگه از تو کاپشنش اسید در بیاره و یهو بریزه روم چی جالبیش اینه که نترسیدم از این فکر فقط احساس خستگی کردم از اینکه یه آدم انقد راحت به خودش اجازه میده بیاد منو تهدید بکنه که زنگ میزنم بیان ببرنت که این تجربه بار اول هم نیست که اتفاق افتاده برام. خستم از اینکه یه احمقی میاد میگه فضای جامعه رو ناامن کنین برای بیحجابا و هزارنفر ممکنه آسیب ببینن و مدام تو ترس وناامنی باشن خستم از این همه تحقیر و توهین و کاری هم از دستم نیاد چون در نهایت اگه زنگ بزنه واقعاً میان میبرن در مواردی :)) یا اگه آسیبی بزنه بازم در چشم خیلیها مقصر اصلی من و موهام بودیم... من امروز بیشتر از روزای دیگه ا...