محمد : پیام آور الهی یا راهزن و جنگ سالار؟




با نگاهی دقیق و بدون تعصب به زندگی محمد بر اساس نوشته های تاریخی خود مسلمانان به روشنی این نکته قابل درک است که محمد بیشتر از آنکه مانند پیامبران رفتار کند مانند سرکرده یک گروه راهزن عمل می کرده. در طول ۲۳ سال نبوت محمد , او ۹۵ بار دستور حمله و جنگ و غارت صادر می کند که شخصاً در ۲۳ مورد از این غارت ها حضور داشته که از آنها به نام غزوه های محمد یاد میشود و جنگ ها و غارت های که به دستور محمد بوده ولی او شخصاً حضور نداشته را سریه می نامند, بر خلاف ادعای ماله کشان دینی این جنگ ها دفاعی نبوده و فقط به نیت غارت و تجاوز و مال اندوزی بوده اند, در این مقاله به شرح تعدادی از این  جنگ ها خواهیم پرداخت.

ماله کشان دینی تقلا می کنند که توحش محمد را  جنگ های مشروع دفاعی یا مقابله با فته های دشمنان جلوه دهند اما بر اساس تاریخ نوشته شده توسط خود مسلمان ها و مفاهیم قرآن, حقیقت توحش محمد غیر قابل انکار است. 
همانطور که در مقالات قبل آورده ایم, محمد در ابتدا ادعای نبوت خویش شروع به توهین به خدایان مردم قریش می کند که این باعث خشم آنها میشود, مردم قریش بار ها از او می خواهند که به دینشان کاری نداشته باشد و آنها هم در مقابل با دین او کاری نخواهند داشت, حتی به او پیشنهاد میکنند که حاضر اند خدای محمد را در کنار خدایان خویش بپرستند اما محمد از توهین به الهه های مردم قریش دست بردار نبوده, پس مردم قریش به عموی محمد ابی طالب بار ها معترض میشوند که محمد را از توهین به خدایان آنها منع کند, رفته رفته مردم قریش تصمیم میگیرند که محمد و حامیانش را مورد تحریم قرار دهند, در نتیجه عده ای از مسلمانان نا چار می شوند به حبشه پناه ببرند, محمد که بسیار تحت فشار بوده و  حامیان اصلی خود یعنی ابی طالب و همسرش خدیجه را از دست داده بوده برای کم کردن فشار قریش از بت های آنها ستایش می کند و بت ها را غرانیق (شفاعت کننده) نزد اللّه می خواند, در نتیجه فشار قریش بر محمد کاسته می شود و موقیت فرار او به مدینه فراهم می شود.(تاریخ طبری جلد ۳)

محمد از قبایل اوس و خزرج که از طرف مادری با محمد نسبت عشیره ای داشته اند برای مهاجرت به مدینه یاری می طلبد,در آن زمان اکثر مردم مدینه را قبایل یهودی تشکیل می داده و از آنجایی که دین محمد نیز بر مبنای یکتا پرستی بود آنها با حضور او در مدینه موافقت می کنند, قبایل مدینه در آن زمان پیمان نظامی داشتند که بر اساس آن در صورت حمله به شهر مدینه همه قبایل موظف به دفاع از شهر بودند.(نسل کشی یهودیان مدینه)


با ورود محمد به پیمان دفاعی مدینه حالا دست او برای قتل و غارت باز تر همیشه است, حالا او به کمک کتابش قرآن شروع به نشان دان چهره واقعی خود می کند, راهزنی کاروان های تجاری, قتل عام و تجاوز به قبایل کوچکتر و در آخر پیمان شکنی با اهالی مدینه و قتل عام و غارت عموال یهودیان مدینه, بر اساس قران حتی محمد از  همه عموال غارت شده به اندازه ۱/۵ سهم داشته. محمد در راه قتل و غارت از هیچ توحشی فروگذار نبوده حتی تجاوز و قتل کودکان. 

قتل و غارت های محمد بعد از هجرت

سرية حمزة بن عبد المطلب (یا سرية سيف البحر‎) :
محمد در ماه رمضان سال اول هجری حمزه بن عبدالمطلب را با سی تن از مهاجرین فرستاد تا بر کاروان تجارتی ابوجهل بن هشام که از شام به مکه باز میگشت، حمله کنند.  مسلمانان در منطقۀ سیف البحر به کاروان رسیدند.  تعداد کاروانیان به مراتب بیشتر از مهاجمان بود.  در اثر میانجیگری مجدی بن عمرو جهنی، جنگی صورت نگرفت.


فارغ از نتیجه این سریه, چرا محمد تنها بعد از ۷ ماه مهاجرت به مدینه فرمان به غارت یک کاروان تجاری را می دهد ؟؟؟ 

سریه عبیدة بن حارث(یا سریه رابغ):
محمد در ماه شوال سال اول هجری عبیده بن حارث بن مطلب را همراه شصت تن از مهاجرین فرستاد تا بر کاروان ابوسفیان حمله کنند.  مهاجمان مسلمان در ناحیۀ رابغ به کاروان رسیدند.  این بار هم تعداد کاروانیان بیشتر از مهاجمان بود.  میان طرفین تیراندازی صورت گرفت اما تلفاتی در بر نداشت.


باز هم همان سوال, محمد چرا باید فرمان به غارت کاروان های تجاری را بدهد؟؟ او راهزن است یا پیامبر ؟؟؟؟

سریه خرار:
محمد در ماه ذی القعدۀ سال اول هجری سعد بن ابی وقاص را با بیست تن برای حمله بر کاروان قریش فرستاد.  مهاجمان روز ها پنهان میشدند و شب ها راه می سپردند.  بعد از چهار شبانه روز هنگامی که به ناحیۀ خرار رسیدند، اطلاع یافتند که کاروان روز قبل از آنجا عبور کرده و رفته بود.




بازهم در اینجا محمد بیشتر از انکه پیامبر باشد در نقش رهبر رهزن ها ظاهر میشود !!

غزوه اَبوا (یا ودان):
محمد در ماه صفر سال دوم هجری سعد بن عباده را در مدینه جاگزین خود ساخت و خود همراه هفتاد تن از خواص مهاجرین برای هجوم بر کاروان قریش از مدینه خارج شد.  این گروه تا منطقۀ ودان پیش رفتند اما جنگی صورت نگرفت و مهاجمان بعد از پانزده روز به مدینه بازگشتند.



همانطور که مشاهده می کنید محمد اینبار خود برای راهزنی کارون های تجاری همراه یاران غارتگرش می شود !!!

غزوه بواط:
محمد در ماه ربیع الاول سال دوم هجری سعد بن معاذ را در مدینه جاگزین خود ساخت و خودش همراه با دوصد تن به هدف حمله به کاروان قریش متشکل از صد تن قریش و دوهزار و پنجصد شتر، حرکت کرد. مهاجمان از راه گردنۀ رضوی به بواط رسیدند اما جنگی صورت نگرفت.
باز هم خود محمد همراه یارانش به جای "پیامبری" طبق عادت همیشگی به دنبال غارت کاروان های تجاری بوده !!


غزوۀ ذی العشیره:
در ماه جمادی الاولی سال دوم هجری خبر کاروانی که از مکه خارج شده به سمت شام در حرکت بود به محمد رسید و او با دو صد تن به قصد یورش بر این کاروان از مدینه خارج شد.  این همان کاروانی است که هنگام بازگشت از شام دوباره قرار بود مورد حملۀ محمد و یارانش قرار گیرد.  در عوض جنگ بدر صورت گرفت.


غزوه بدر:
در جنگ ذی العشیره که در بالا به آن اشاره شد، محمد و مسلمانان به منظور حمله به کاروان تجارتی ابوسفیان از مدینه خارج شدند اما نتوانستند به این کاروان برسند. این کاروان به شام رسید و بعد از انجام معاملات تجارتی دوباره راه مکه را در پیش گرفت. خبر بازگشت این کاروان را جاسوسان به مدینه بردند و اینبار محمد با تعداد بیشتر جنگجویان به قصد حمله به این کاروان از مدینه خارج شدند.

ابوسفیان که رهبری این کاروان را به عهده داشت و از حملات قبلی مسلمانان بر کاروانهای تجارتی اطلاع داشت، حرکات مسلمانان را تحت نظر گرفته بود.  وی دو قاصد به مکه فرستاد و برای دفاع از کاروان خواستار نیروی جنگی شد.  عده ای از قریشیان با شتاب آمادۀ جنگ شده و برای دفاع از کاروان تجارتی خود راه مدینه را در پیش گرفتند.  از جانبی ابوسفیان که توسط جاسوسان خود از حرکات مسلمانان اطلاع حاصل مینمود، مسیر کاروان تجارتی را تغییر داده و از راه مصئون و دور از دسترس مسلمانان راهی مکه شد.  وی به جنگجویان مکه پیام فرستاد که کاروان مصئون است شما هم به مکه باز گردید.

عده ای از جنگجویان به رهبری اخنس بن شریق تصمیم به بازگشت گرفته و روانۀ مکه شدند.  اما ابوجهل با نیروی کاهش یافته به قصد جنگ با محمد روانه شد.  مسلمانان به محل جنگ رسیدند و مقداری آب برای خود ذخیره کرده، چاه های آب را که مسافران هنگام سفر از آن ها آب مینوشیدند، مسدود کردند.  شب را در آن جا آرام کردند.  در آنسوی میان لشکر قریش یکبار دیگر دو دستگی ایجاد شد.  عده ای رأی بازگشت به مکه داشتند اما ابوجهل مانع این کار شد.  فردای آن روز لشکر قریش خسته و تشنه به محل جنگ رسیدند و دریافتند که مسلمانان همه چاه های آب را مسدود کرده اند.

جنگ در منطقۀ بدر اتفاق افتاد.  ابوجهل سرانجام درین جنگ کشته شد و قریش شکست خورد.  در مجموع حدود بیست نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قریشیان کشته شدند.  در حدود هفتاد تن از قریشیان به اسارت مسلمانان در آمدند. 

سریۀ نخله:
محمد درین سریه عبدالله بن جحش اسدی را همراه عده ای از مهاجرین به نخله فرستاد تا در کمین کاروان قریش باشند.  این عده در آخرین روز ماه حرام به کاروان تجاری قریش که چرم و کالای تجارتی حمل میکرد، رسیدند.  حسب رسم و رواج اعراب جنگ در آن ماه حرام بود اما اگر همان روز به کاروان حمله نمیکردند، فردای آن کاروان به منطقه ای میرسید که جنگ در آن منطقه حرام بود.  مهاجمان در ماه حرام بر کاروان قریش حمله کردند.  عمرو بن حضرمی را به قتل رسانده، دو تن دیگر را به اسارت گرفته، و با اسیران و اموال کاروان به مدینه نزد محمد بازگشتند.
نا مسلمانان بعد از این حمله مسلمانان را متهم به شکستن حرمت ماه حرام نمودند.  در جواب آیۀ ۲۱۷ سورۀ بقره پدید شد که در آن گفته شده جنگ در ماه حرام گناه بزرگ است اما کفر ورزیدن، بازداشتن مردم از راه خدا، بیرون راندن مردم از مسجد حرام، و فتنه نزد خدا گناه های بزرگتر اند.

همانطور که مشاهده می کنید اعراب شبه جزیره عرب در ماه هایی از سال جنگ را حرام میدانستند که بعد ها خود محمد در درست کردن دین خود از این قوانین استفاده می کند,دراینجا محمد غارت و راهزنی را ارجع بر قوانینی که به گفته او از طرف اللّه است می داند و آنهارا در صورت نیاز نقض میکند!!

سريّه علی بن ابیطالب به فلس:
محمد در ربيع الآخر سال نهم هجری على بن ابيطالب را برای ويران کردن بتکده فلس همراه يکصد و پنجاه نفر از انصار روانه فرمود، حتی يک نفر هم از مهاجران همراه ايشان نبود. آنها پنجاه اسب و مرکوبهاى ديگری نيز همراه داشتند. امّا از شترها استفاده کرده و از به کار بردن اسبها خودداری کردند.
پيامبر فرمود که به قبائل غير مسلمان غارت برند. على با اصحاب خود بيرون رفت. پرچمى سياه و رايتى سپيد داشتند و مسلح به نيزه و سلاحهاى ديگر بودند و آشکارا اسلحه حمل میکردند.
علی رايت خود را به سهل بن حنيف و پرچم را به جبار بن صخر سلمی داد و راهنمايی از بنی اسد را، که نامش حريث بود، همراه خود ساخت و راه فيد گرفت، و چون نزديک سرزمين دشمن رسيد فرمود: ميان شما و قبيلهای که آهنگ آن داريد يک روز کامل راه است، اگر در روز حرکت کنيم ممکن است به چوپان ها و ديدبانهاى ايشان برخورد کنيم و آنها به قبيله خبر برسانند و در نتيجه متفرق شوند و نتوانيد به خواسته خود برسيد، بنابر اين امروز را همين جا میمانيم، چون شب بشود شبانه با اسب راه می‌پيماييم تا سپيده دم به آنها برسيم و بتوانيم غنيمتى بدست آورديم.
گفتند: اين رأی درستى است و و همانجا اردوی موقت زدند و شتران را برای چرا رها کردند. سپس تنى چند را برای سرکشی و کسب خبر به اطراف فرستادند، از جمله ابو قتاده و حباب بن منذر و ابو نائله.
آنها بر اسب سوار شده و اطراف اردوگاه گشت میزدند که به غلام سياهی برخوردند و از او پرسيدند، کيستی و چه میکنی؟ گفت: پی کار خود هستم. او را به حضور على آوردند. 
على فرمود: کيستی و چه کار داری؟ گفت: در جستجوی چيزى بودم.
فرمود: او را دربند کنيد. غلام گفت: من غلام مردی ازخاندان بنی نبهان از قبيله طی هستم، دستور داده اند اينجا باشم و گفتند اگر سواران محمد را ديدی به سرعت پيش ما بيا و خبر بياور.
من به گروهی برنخورده بودم و همينکه شما را ديدم خواستم پيش آنها بروم، بعد گفتم عجله نکنم بلکه دوستان ديگرم خبر روشنتری بياورند و شمار شما و اسبان و سواران و پيادگانتان را بدست آورده باشند.
حالا هم ازآنچه بسرم آمده است ترسی ندارم و در واقع اسير و مقيد بودم تا اينکه پيشاهنگان شما مرا گرفتند. علی فرمود: راست بگو چه خبر داری؟ گفت: قبيله به فاصله سير يک شب بلند با شما فاصله دارند، سواران شما میتوانند صبح زود به آنها برسند و فردا صبح میتوانيد بر آنها غارت بريد.
على به ياران خود گفت: رأی شما چيست؟ جبّاربن صخر گفت: عقيده من اين است که امشب را تا صبح بر اسبان خود بتازيم و صبح زود که آنها در حال استراحتند به ايشان غارت بريم.
غلام سياه را با خود بردند و اسبها را نوبتی سوار میشدند و يکی که پياده میشد ديگری سوار میشد، غلام سياه هم شانه هايش بسته بود. همينکه شب به نيمه رسيد غلام سياه به دروغ گفت: من راه را گم كرده ام و مثل اينکه از آن گذشته ايم. علی فرمود: برگرد به همانجايي كه از آن اشتباه كردى!
غلام به اندازه يك ميل يا بيشتر برگشت و گفت: باز هم دراشتباهم. علی فرمود: يا بايد راست بگويی يا گردنت را میزنيم! گويد: او را پيش آوردند و شمشير کشيدند و بالای سرش ايستادند. او همينکه متوجه خطر شد گفت: حالا اگر راست بگويم برای من فايده ای خواهد داشت؟
گفتند، آری. گفت: آنچه من کردم و ديديد به واسطه شرم و حيا بود و با خود گفتم حالا که در امان هستم چرا شما را به سراغ قبيله ببرم، حالا که از شما اين حال را میبينم و میترسم که بكشيدم عذرم مقبول است وحتما شما را از راه اصلى خواهم برد.
گفتند، به هر حال با راستی با ما رفتار کن. او گفت: قبيله همين نزديکی شماست، آنها را به نزديکترين منطقه برد به طوری که صدای عوعوی سگها وحرکت گوسپندان وشتران شنيده و ديده میشد.
گفت: جماعات مردم هم همين جاست که حداكثر يك فرسخ فاصله دارند. مسلمانان به يک ديگر نگريستند و گفتند، پس خاندان حاتم کجايند؟ گفت: آنها هم در وسط جمعيت هستند. مسلمانان گفتند، اگر الآن حمله کنيم و ايشان را به وحشت بيندازيم ممکن است داد و بيداد کنند و در تاريکی شب گروههای عمده بگريزند، بنابر اين صبر میکنيم تا سپيده بدمد طلوع آن نزديک است و در کمين خواهيم بود و پس از سپيده دم حمله میکنيم که اگر برخی هم گريختند محل فرارشان از ديد ما پنهان نماند، وانگهی آنها اسب ندارند که سوار شوند و بگريزند و حال آنکه ما همگی براسب سواريم.
گويد: همينکه فجر دميد بر آن قبيله حمله بردند و گروهی را کشتند و گروهی را اسير کردند و زنان و بچه ها را يک طرف جمع کردند و شتران و بز و ميشها را هم جمع کردند و هيچ کس نگريخت مگر اينکه جای او برايشان پوشيده نماند، و غنايم فراوان بدست آوردند.
گويد: دخترکی از قبيله همينکه غلام سياه را ديد – نام غلام اسلم بود- و او را بسته بودند، گفت: اين شياد را چه میشود! و خطاب به مردم قبيله گفت: اين کار همين فرستاده شما اسلم است، خدا او را سلامت ندارد، همو بود که دشمن را پيش شما کشاند و آنها را به سراغ زنان شما آورد. گويد: غلام سياه گفت: ای دختر بزرگان من آنها را راهنمايي نكردم تا موقعى كه مرا پيش بردند تا گردنم را بزنند.
مسلمانان، مردان را يک طرف و زنان و بچه ها را طرف ديگر جمع کردند، و از خاندان حاتم خواهر عدی و چند دختر بچه را اسير کردند و آنها را جداگانه نگهداشتند.
اسلم به علی گفت: براى آزاد ساختن من منتظر چه هستی؟ فرمود: بايد گواهی دهی که خدايی جز پروردگار يگانه نيست و محمد فرستاده خداست.
گفت: من برآيين همين اسيرانی هستم كه در واقع اقوام منند، هر چه آنها بکنند من هم خواهم کرد. علی گفت: مگر نمى بينى كه آنها در بند هستند، ترا هم با طناب همراه ايشان قرار دهيم؟ گفت: آری، من با اينان دربند باشم خوشتر میدارم که با ديگران آزاد باشم و به هرحال همراه آنها هستم تا هر کار که میخواهيد بکنيد.
مسلمانان به اين کار او خنديدند و او را بسته و کنار أسرا بردند و او میگفت: من با آنها هستم تا ببينيد از آنها آنچه را که ديديد. يکی ازاسيران میگفت: نفرين بر تو که تو اينها را به سراغ ما آوردی، و ديگری میگفت: درود و سلام بر توباد که چيزی جز آنچه كه انجام داده‌اى بر عهده‌ات نبود! اگر بر سر ما هم آنچه بر سر تو آمده است میآمد همينطور رفتار میکرديم که تو کردی بلکه بدتر و به هرحال تاپای جان با ما برابری میکنی.
بقيه سپاهيان مسلمان هم فرا رسيدند و جمع شدند و اسيران را پيش آوردند و اسلام را به آنها عرضه کردند. هر کس مسلمان شد آزادش ساختند و هر کس نپذيرفت گردنش را زدند.
تا اينکه غلام سياه (اسلم) را پيش آوردند و اسلام را بر او عرضه داشتند، گفت: سوگند به خدا ترس از شمشير پستی است، و زندگی جاودان نيست! گويد: مردی از قبيله که مسلمان شده بود گفت: خيلى جاى تعجب است، مگر آن وقتی که تو را گرفتند اين مسأله مطرح نبود! اکنون که گروهی از ما کشته و گروهی اسير و گروهی هم به رغبت مسلمان شده اند چنين میگويی؟ وای بر تو، حالا ديگر مسلمان شو و آيين محمد را پيروى كن! گفت: مسلمان مى شوم و دين محمد را گردن مى نهم. پس مسلمان شد و آزادش کردند، ولی همواره سرکش بود و تسليم نمیشد تا اينکه در واقعه ردّه همراه خالد بن وليد به يمامه رفت و سخت کوشيد و کشته و خوش عاقبت شد.
گويد: علی به بتخانه فلس رفت و آن را ويران كرد. در خزانه آنجا سه شمشير يافت به نام رسوب، مخذم و يمانى و سه زره و پارچه ها و لباسهايیکه به او می‌پوشاندند.
اسيران را هم جمع کردند و ابو قتاده را به مراقبت از ايشان منصوب کردند و عبد االله بن عتيک سلمی مأمور دامها و اثاثيه شد، و حرکت کردند. چون به رکک رسيدند فرود آمدند و غنائم و اسيران را تقسيم کردند. دو شمشير رسوب ومخذم را به رسول خدا اختصاص دادند و شمشير ديگر هم بعد در سهم آن حضرت(علی) قرار گرفت، خمس غنائم را هم قبلا جدا کرده بودند. همچنين اسيران خاندان حاتم را تقسيم نکردند و آنها را به مدينه آوردند.

واقدی گويد: اين جريان را به عبد الله بن جعفر زهرى گفتم، او گفت: ابن ابی عون برايم نقل کرد که خواهر عدی بن حاتم هم جزء اسيران بود که او را تقسيم نکردند و درخانه ﺭﻣﻠﻪ دختر حارث نگهداری میشد.
عدى بن حاتم پس از اطلاع بر حركت على گريخت چون او را در مدينه جاسوسى بود كه به او خبر داده بود و او به شام رفت…….








غارت و تجاوز به زنان بنی مصطلق

بنی مصطلق قبیلۀ کوچک دیگری بود که مورد تهاجم مسلمانان قرار گرفت.  محمد و یارانش بر این قبیله در حالی حمله کردند که آنها خبر نداشتند.  صحیح بخاری چگونگی آغاز حمله را چنین بیان مینماید.

"از عبدالله بن عمر روایت است که پیامبر خدا بر قبیلۀ بنی مصطلق در حالی حمله نمودند که بیخبر بودند، و چهارپایان آنها در حال نوشیدن آب بودند.  مردان جنگی* آنها را کشتند، و زن و اطفال شان را به اسارت گرفتند، و جویریه هم از جملۀ همین اسیران بود. "(صحیح بخاری ۲۵۴۱)
*منظور از مردان جنگی کسانی است که به سن بلوغ رسیده اند و ملاک رویش مو در ناحیه تناسلی این افراد است, نه مصلح بودن یا شرکت کردن افراد در نبرد.

 
در مورد اینکه با زنان اسیر چگونه برخورد میشد، به این روایت توجه کنید;



 ترجمه: "از ابوسعید خدری روایت است که گفت: با پیامبر خدا (ص) به غزوۀ بنی المصطلق رفتیم و عدۀ از عربها را به اسارت گرفتیم.  به زن ها تمایل نمودیم و از بی زنی به شدت در عذاب بودیم.  اراده نمودیم عزل نماییم.  با خود گفتیم: در حالی که پیامبر خدا در میان ما است، چگونه عزل نماییم و از ایشان سوال نکنیم. از ایشان در این مورد سوال نمودیم، فرمودند: «بر شما چیزی نیست، هر مخلوقی که خلقتش تا روز قیامت مقدر باشد، به دنیا خواهد آمد»."

بر اساس این حدیث, سعید خدری و برخی از جنگجویان دیگر به زنان اسیر بنی مصطلق تجاوز جنسی نمودند.  اما ابوسعید خدری نمیدانست که باردار ساختن این زنان در اسلام جواز دارد یا او باید عزل نماید یعنی آلۀ تناسلی خود را قبل از انزال خارج نماید. از محمد درین مورد جویای معلومات شد.  جواب محمد این بود که “بر شما چیزی نیست، هر مخلوقی که خلقتش تا روز قیامت مقدر باشد، به دنیا خواهد آمد”.

کشتار زنان و کودکان

مطالعۀ قرآن، حدیث، کتب سیره، و کتب تاریخ این نکته را ثابت میسازد که در زمان حیات محمد، بیشترین جنگ های مسلمانان نه در میدان جنگ بلکه با غارت دهکده های اطراف مدینه صورت میگرفت. طوری که در بالا با استناد به روایات بیان شد، مسلمانان تحت رهبری محمد شبانه نزدیک دهکده های اطراف مدینه منتظر می نشستند و در حالی به دهکده ها هجوم میبردند که ساکنان دهکده در خواب میبودند.  این روش باعث کشته شدن تعداد زیاد زنان و اطفال میشد. کشته شدن زنان و اطفال اسباب ناراحتی عده ای از مسلمانان را فراهم کرد.

مسلمانانی که از کشته شدن زنان و اطفال ناراحت میشدند تصمیم گرفتند موضوع را با محمد در میان بگذارند.  عده ای از ایشان در منطقۀ ودان به محمد گفتند که هجوم بر دهکده ها در نیمه های شب باعث کشته شدن زنان و اطفال میشود.  
در این روایت جواب محمد را در این رابطه بیان مینماید;


این حدیث که در صحیح بخاری و چند کتاب دیگر روایت شده است، و در صحت آن شکی نیست، چند نکته را ثابت میسازد.  اول اینکه مسلمانان بر دهکده های اطراف مدینه شیبخون میزدند.  دوم درین شبیخون ها بر خانه های مردم هجوم میبردند که در نتیجه زنان و اطفال کشته میشدند.  سوم مسلمانان از این امر اطلاع داشتند که زنان و اطفال کشته میشوند و این نکته را با محمد در میان گذاشتند.  و چهارم اینکه محمد با گفتن “زنان و کودکانشان نیز جزو آنان هستند“، اجازۀ دوام قتل زنان و اطفال را داد.

چشم پوشی  محمد از جنایت سردار اسلام "خالد بن ولید"


در كتاب تاريخ طبرى داستانى بدين مضمون آمده است كه روزى پيامبر اسلام، خالد بن وليد و سپاهش را به سوى قبيله بنى جذيمه فرستاد، و خالد بن وليد نيز به قتل عام وحشيانه وغارت اين قبيله پرداخت، زنان و كودكان را كشت و به دخترانشان تجاوز كرد به طورى كه تقريبا كسى از آنها بازنماند. در بازگشت و شنيدن موضوع از طرف پيامبر اسلام، هيچ عقوبتى براى اين جنايت در نظر گرفته نشد و تنها عمر بن خطاب، به شدت به او اعتراض كرد و او را دشمن خدا لقب داده و قسم خورد كه او را سنگسار خواهد كرد.

پيامبر اسلام كه ادعا ميكرد از سوى خدا به سوى مردم آمده در مقابل كشتار وحشيانه يك قبيله كك مباركش هم نگزيد زيرا مصلحت در اين بود كه چنين موجود خونخوارى در سپاه اسلام باشد براى اثبات بيشتر توحش و خونخوارى نو مسلمانان.
اين اثبات ميكند كه عدالت و حق طلبى فقط و فقط براى خوديهاست و نه براى ديگران، دقيقا همانكارى كه در حكومت ملاها در ايران انجام ميشود!
آن دوستانى كه ميگويند آخوندها از نام اسلام سوء استفاده ميكنند و يا اينكه آخوندها اسلام را مراعات نميكنند بهتر است كمى بيشتر تاريخ اسلام را بخوانند تا بفهمند امثال جنايات آخوندها و حتى بيش از آن در زمان پيامبرشان نيز رخ داده و آخوندها دقيقا مو به مو در حال اجراى آن هستند.
حال بد نيست كه پاسخ آخوندها و تربيت شدگان حوزه هاى جهل و خرافات را در مورد اين داستان بشنويد. من پاسخ سايت اسلام كويست را در اينباره عيناً خدمتتان مينويسم:
درباره جنایات خالد در نبرد با بنی جذیمه و نیز مجازات نشدنش از طرف پیامبر اسلام باید گفت: بخشیدن خون مقتول و یا قصاص قاتل، در اختیار ولیّ مقتول است و اگر او بخواهد قاتل را قصاص نماید، حاکم اسلامی وظیفه دارد که قاتل را قصاص و حکم اسلامی را اجرا نماید؛ اما اگر او بخواهد با گرفتن دیه، از کشتن و قصاص قاتل بگذرد، حکومت اسلامی نیز نظر او را محترم خواهد شمرد. (اگرچه حکومت در صورت صلاحدید، می‌تواند مستقلاً متخلف را به دلیل نقض قانون، مورد مجازاتی هرچند خفیفتر قرار دهد).
در قضیه بنی جذیمه نیز چنین بوده است؛ یعنی رسول خدا، بعد از اطلاع و آگاهی از بروز چنین حادثه تلخی، علی را برای جبران خسارات وارده به آن منطقه اعزام کرد و تمام خسارات؛ حتی قیمت کاسه آبخوری سگ‌های آن قبیله را نیز پرداخت نمود.
حضرتشان برای پیشبرد اسلام نیازمند آن بودند که بزرگان قریش را با خود همراه کرده تا بتواند دعوت خود را هرچه زودتر به ثمر بنشاند. اگر پیامبر با افرادی؛ مانند ابوسفیان و خالد برخورد شدیدی می‌کرد، با توجه به نفوذی که آنان داشتند این احتمال وجود داشت که کنترل شهر مکه مجدداً به دست آنان بیافتد.
پیامبر با گذشت و چشم‌پوشی از تخلفات آنان و حتی پرداخت غرامت کارهای ناپسندشان از بیت المال یا دارایی شخصی، از اختلاف دوباره مکه و مدینه جلوگیری کردند.
خوب اين استدلال کودکانه نه پاسخ به سئوال اجراى عدالت بود و نه اينكه يك انسان خردمند و باشعور را قانع ميكند. محمد يك قبيله را كه اكثر مردان و زنانش قتل عام شده اند و به زنانشان تجاوز شده اند را به راحتى فداى مصالح شخصى خود ميكند و با قاتل هيچ برخوردى نميكند و سعى دارد با دادن رشوه به اقوام مقتولين دهان آنها را ببندد.
همه ما ميدانيم در چنين حالتى خانواده مقتولين حتى جرات اين را نداشتن كه از خالد ابن وليد شكايت كنند و بالاجبار سكوت كردند و حقشان توسط رسول خداى موهوم ضايع شد. آنها حتى با ديدن على(كپى خالد در آدمكشى)، و از ترس كشتار دوباره حتى حاضر بودند از تمام حقوقشان بگذرند.
فرمان به قتل و غارت در قرآن

بعد از مهاجرت مسلمانان  به مدینه به طور ناگهانی لحن قرآن به طور کامل تغییر می کند که این البته اصلاً تصادفی نیست, با قدرت گرفتن محمد و شیرینی هرچه بیشتر طعم اموال غارت شده و برده های جنسی, محمد آیه های وحشیانه بیشتر به کتاب خود اضافه میکند, برخی از این آیه های که تشویق به قتل و غارت می کنند به شرح زیر می باشند;

"هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى ‏كرد كه من با شمایم پس آنان را كه ايمان آورده ‏اند ثابت‏ قدم بداريد به زودى در دل آنانی که كافر شده اند وحشت ‏خواهم افكند پس فراز گردنها را بزنيد و تمام انگشتان شان را قلم كنيد" (انفال,۱۲)

"بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای ذی‌القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل، روز درگیری دو گروه (باایمان و بی‌ایمان) [= روز جنگ بدر] نازل کردیم، ایمان آورده‌اید؛ و خداوند بر هر چیزی تواناست!" (انفال,۴۱)

"از آنچه به غنيمت گرفته‎ايد که حلال است و پاکيزه ، بخوريد و از  الله بترسید بدون شک الله آمرزنده و مهربان" (انفال,۶۹)

"پس هنگامی که ماه‏هاى حرام سپرى شد مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و محاصره کنید و  به كمين آنان بنشينيد در هر مکانی که قابل کمین کردن است پس اگر توبه كردند و نماز خواندند و زكات پرداختند راه را بر آنها رها کنید، زيرا الله آمرزنده مهربان است." (توبه,۵)

 "در راه الله بجنگید و بدانيد كه الله شنواى داناست‏." (بقره,۲۴۴)

"و کسانی از اهل كتاب(یهودیان و مسیحیان) كه به الله و روز آخرت ايمان ندارند و حرام داشته‌ی الله و فرستاده‌اش را حرام نمی‌گيرند و به دين حق نمی‌گروند، (با آنها ) بجنگید تا به دست خويش و با حقارت جزيه بپردازند" (توبه,۲۹)


در پایان, با درنگی در الگوی رفتاری محمد به روشنی می توان درک کرد که او یک جنگ سالار به تمام معنی بوده و در این راه برای رسیدن به ثروت و برده جنسی از هیچ توحشی دریغ نمیکرده, در این راه محمد از سلاحی بسیار قدرتمند به نام "اسلام" بهره مند بوده و از آیات قرآن هر کجا که نیاز میدیده به آسانی خرج می کرده. دوستان من از شما تقضا دارم که در شخصیت متوحش محمد تفکر کنید! آیا چنین راهزن وحشی می تواند با خود پیام مثبتی به ارمغان آورده باشد ؟؟؟ آیا به راستی محمد پیام آور دینی نو بوده یا فقط برای ارضا امیال کثیف خود دست به ابداع "اسلام" زده؟؟؟ 

مرتد المومنین رهام

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

انحرافات جنسی محمد "پیامبر اسلام"

افسانه های عاشورا !!