عدم امنیت و آرامش اجتماعی برای زنان در نظام "اسلامی"








دلنوشته به قلم: زِ





توی بولوار کشاورز نشسته بودم و شالم از سرم افتاده بود، یه پسر جوون موتوری که اصلاً مذهبی به نظر نمیومد اومد با موتورش وایساد جلوم گفت; میشه حجابتون رو رعایت کنید؟

گفتم; شما گشتی چیزی هستین که اینو میگین گفت; نه من یه عابر معمولیم منم رومو کردم و بهش محل ندادم, در حالی که داشت زیپ کاپشنشو باز میکرد گفت; سرت می‌کنی یا زنگ بزنم بیان ببرنت و من یه لحظه تا بخواد جملشو بگه با خودم فکر کردم که اگه از تو کاپشنش اسید در بیاره و یهو بریزه روم چی جالبیش اینه که نترسیدم از این فکر فقط احساس خستگی کردم از اینکه یه آدم انقد راحت به خودش اجازه میده بیاد منو تهدید بکنه که زنگ میزنم بیان ببرنت که این تجربه بار اول هم نیست که اتفاق افتاده برام.

خستم از اینکه یه احمقی میاد میگه فضای جامعه رو ناامن کنین برای بی‌حجابا و هزارنفر ممکنه آسیب ببینن و مدام تو ترس و‌ناامنی باشن خستم از این همه تحقیر و توهین و کاری هم از دستم نیاد چون در نهایت اگه زنگ بزنه واقعاً میان میبرن در مواردی :))

یا‌ اگه آسیبی بزنه بازم در چشم خیلی‌ها مقصر اصلی من و موهام بودیم...

من امروز بیشتر از روزای دیگه از زندگی در ایران و این حکومت کثافت و آدمای عوضی احساس غم و خشم و ناامنی کردم.

بعدم که ظاهراً رفت، یه دور تو بولوار کشاورز زد و دوباره اومد از جلوم رد شد! که چک کنه مثلاً یا رعب و وحشت ایجاد کنه! و جالبیش این‌جاست که شماره‌ای نیست که زنگ بزنی بگی این آقا به چه حقی با موتور اومده تو محل تردد عابرا و دوچرخه‌سواران حتّی به پلیس راهنمایی‌رانندگی هم بگی توجهی نمیکنه و جریمه‌ای هم نمیشن این افراد ولی یه آدم بدون هیچ اختیار خاصی در اجرای قوانین میتونه بیاد جلوی منو بگیره و تهدیدم کنه و زنگ بزنه به یه جایی بگه این شالش افتاده و اونا بیان منو ببرن :)



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

انحرافات جنسی محمد "پیامبر اسلام"

افسانه های عاشورا !!

زندگی‌نامه یک گراز شیعه: این قسمت امام کاظم(ع)