ترور مخالفین و منتقدین به دستور محمد "پیامبر اسلام"
به طور قطع توحش محمد و دین او اسلام برای کسانی که بی طرفانه به متون اسلامی نگاه میکنند پوشیده نیست, تاریخ اسلام, رفتار محمد و صحابه و آیات قرآن دال بر این موضوع هستند. شاید بتوان گفت که این توحش نهادینه در رفتار محمد ریشه در زمان و مکان زندگی او داشته ولی بر خلاف دیگر سنت های گذشته که با گذشت زمان و تغییر در سبک زندگی دستخوش دگرگونی می شوند, سنت های اسلامی و رفتار محمد به عنوان فرستاده "اللّه" برای پیروان این دین قابل تغییر نیست.
امروز بیشتر از هر زمانی این توحش محسوس است, همین هفته گذشته یک معلم فرانسوی به خاطر نشان دادن کاریکاتور محمد در خیابان توسط یک جوان چچنی سر بریده شد, از این قبیل رفتار تروریستی مسلمانان در دهه های گذشته بار ها باعث بهت جهانیان و انزجار عمومی از اسلام شده. اینجا ماله کشان دینی که متوجه آثار مخرب چنین رفتار هایی به دکان دین اسلام هستند, دست به کار می شوند و با دلایل مختلف شروع به توجیه این وقایع می کنند; همه ما بار ها این توجیه های احمقانه را شنیده ایم, "این اسلام واقعی نیست" , " اسلام دین صلح هست"." هیچ جا در قرآن نیامده که باید این کار ها را کرد"," بر سر پیامبر خاکستر ریختند و او کاری نکرد." و..... .
این قبیل مزخرفات ساخته و پرداخته ماله کشان دینی فقط به درد کسانی می خورد که از تاریخ اسلام و زندگی محمد بی اطلاع هستند, همانطور که از توحش مسلمانان در قرون اخیر تصاویر و مستندات بی شماری وجود دارد از توحش محمد و یارانش اسناد تاریخی زیادی موجود است که به وضوح نشانگر ذات پلید محمد و خدایش اللّه است, در این جا برای بستن دهان ماله کشان دینی و آگاهی دوستان آزاد اندیش وبلاگ خاطرات یک مسلمان سابق به برسی این روایات تاریخی می پردازیم.
بعد از هجرت محمد به مدینه و علی الخصوص بعد از پیروزی مسلمانان در راهزنی کاروان تجاری قریش در جنگ بدر و کشته شدن برخی از بزرگان قریش محمد و یارانش جرات و اعتماد به نفس بیشتری نسبت به قبل پیدا کردند به حدی که هر کسی که مخالف یا منتقد محمد و دینش بود به سرنوشت دردناکی دچار می شد. این قتل های زنجیره ای تا حدی ادامه پیدا کرد که فضای وحشت و خفقان کامل بر مدینه حاکم شد, بعد ها محمد به وسیله قرآن این رفتار تروریستی را در دین خود به صورت سیستماتیک نهادینه کرد;
" لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا (۶۰) مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا (۶۱)" ( سوره احزاب)
ترجمه: "اگر منافقان و كسانى كه در دلهايشان مرضى هست و شايعه افكنان در مدينه [از كارشان] باز نايستند تو را سخت بر آنان مسلط مى كنيم تا جز [مدتى] اندك در همسايگى تو نپايند (۶۰) ملعون ها هر كجا يافته شوند گرفته و سخت كشته شوند (۶۱)"
در این جا اللّه سزای کسانی را که به آزادی عقیده اعتقاد دارند و نظرات خود را در مخالفت با اللّه و محمد بیان می کنند را مرگ سخت قرار داده!!
ترور حارث و ابوعفک
نظر به روایاتی که در کتب سیره و کتب تاریخ اسلام آمده اند مجموعه قتل های زنجیره ای مخالفان محمد از قتل حارث ابن سوید آغاز شد. پدر حارث ابن سوید را اشخاصی از انصار به قتل رسانیده بودند و او در فرصت مناسب قاتلان پدر خود را به قتل رسانید. این واقعه باعث خشم محمد شد زیرا او به پشتیبانی انصار نیاز داشت. محمد حکم قتل حارث را صادر کرد. در صحفۀ ۲۴۹ ترجمۀ سیرۀ ابن اسحاق تحت عنوان حکایت منافقان چنین بیان شده است.
در روایاتی آمده است که مسلمانان بالاخره مؤفق شدند که حارث ابن سوید را دستگیر کرده و سرش را از تنش جدا کنند. این واقعه باعث شد که مخالفان محمد در هجو او شعر بسرایند و برخلاف او سخن گویند.
از جمله مخالفان محمد پیر مرد ۱۲۰ ساله ای بنام ابوعفک یکی از مردمان بنی عمر بن عوف و از شاخۀ بنی عبید بود. او قبل از این حادثه بر خلاف محمد اشعار طنز آمیز می سرود و مردم را از مسلمان شدن باز میداشت. این پیر مرد یهودی بود و مردمی را که در مدینه زندگی میکردند تشویق میکرد که به محمد شک کنند و او را ترک کنند. به نظر او گفتار محمد عجیب، ظالمانه و استبدادی بودند. او اعرابی را که به محمد ایمان آورده بودند سرزنش میکرد.
به روایت سیرت رسول الله ابن اسحق صفحۀ ۶۷۵ پیامبر در ارتباط ابوعفک به یاران خود گفت: “چه کسی در حمایت من با این مرد خبیث برخورد خواهد کرد؟”، در آن زمان سالم بن عمير، برادر عمرو بن عوف رفت و اورا کشت.
در جلد دوم کتاب الطبقات الکبری نوشتۀ ابن سعد این ترور بنام سریه یاد شده و شرح این واقعه چنین آمده است.
سریۀ سالم ابن عمیر الامری علیه ابو عفک یهودی در ماه شوال و در آغاز بیستمین ماه پس از هجرت رسول الله، اتفاق افتاد. ابو عفک از بني عمرو بن عوف، مردی کهنسال بود که سن او به صد و بیست سالگی رسیده بود. او یهودی بود و مردم را علیه پیامبر بر می انگیخت و علیه پیامبر اشعار طنز آمیز می سرود.
سالم پسر عمیر یکی از بكائين بود که در جنگ بدر شرک کرده بود، او گفت “سوگند میخورم که یا ابوعفك را بکشم یا قبل از او بمیرم.” او صبر کرد تا شبی گرم فرا رسید، و ابوعفک در فضای بازی خوابید. سالم ابن عمیر این را که ابو عفک در فضای باز خوابیده است، میدانست. پس شمشیر را روی جگر او گذاشت و آنرا فشار داد تا سر شمشیر به بستر او برخورد کرد. دشمن خدا فریاد کشید و اطرافیانش بر او شتافتند. او را به خانه اش بردند و دفنش کردند.
این واقعه باعث انزجار بیشتر مردم شد و در هجو این عمل، شاعر آزاده ای مشهور به عصما دختر مروان شعری سرود و این کار محمد را تقبیه کرد.
ترور کعب بن اشرف
کعب بن اشرف از بزرگان قبیله بنی نضیر, شاعری بود که در انتقاد از رفتار محمد شعر می سرود. وی بعد از جنگ بدر به مکه رفت و در مراسم عزا داری ای که برای کشته شدگان جنگ بدر براه انداخته شده بود شرکت کرد و با قریش در عزای مرگ بزرگان شان شریک شد.
رفتن او به مکه و عزا داری با قریش محمد را سخت برآشفته ساخت. او در جمع یاران خود پرسید که چه کسی میخواهد به حساب کعب بن اشرف برسد؟ محمد بن مسلمه پرسید که آیا او آرزوی قتل کعب را دارد. محمد پیامبر اسلام جواب مثبت داد. محمد بن مسلمه از وی اجازه خواست تا با دروغ و حیله این کار را انجام دهد. به وی اجازه داده شد. ماجرای قتل کعب بن اشرف در صحیح بخاری چنین بیان شده است.
"جابر بن عبدالله رضي الله عنهما مي گويد: رسول الله (ص) فرمود: «چه كسي به حساب كعب بن اشرف مي رسد؟ زيرا او خدا و رسولش را بسيار اذيت و آزار رسانده است». محمد بن مسلمه برخاست و گفت: اي رسول خدا! آيا دوست داري او را به قتل برسانم؟ رسول اكرم (ص) فرمود: «بلي». گفت: پس به من اجازه بده تا حیله ای بکار برم و دروغي بگويم. فرمود: «بگو». آنگاه، محمد بن مسلمه نزد كعب رفت و گفت: اين مرد (محمد) از ما صدقه مي خواهد و ما را خسته كرده است و من نيز نزد تو آمده ام تا قرض بگيرم. كعب گفت: سوگند به خدا كه بيش از اين، خسته خواهي شد. محمد بن مسلمه گفت: ما از او پيروي كرديم و نمي خواهيم او را رها كنيم تا ببينيم كه كارش به كجا مي كشد. و هم اكنون مي خواهيم كه يك يا دو وسق (پيمانه) مواد غذايي به ما قرض بدهي. گفت: به شرطي قرض مي دهم كه نزد من (چيزي) رهن بگذاريد. گفتند: چه مي خواهي؟ گفت: زنانتان را نزد من، رهن بگذاريد. گفتند: چگونه زنانمان را نزد تو رهن بگذاريم در حالي كه تو زيباترين مرد عرب هستي؟ گفت: پس فرزندان خود را نزد من، رهن بگذاريد. گفتند: چگونه فرزندانمان را رهن بگذاريم تا مردم به آنان طعنه بزنند و بگويند: در مقابل يك يا دو وسق، به رهن گذاشته شد؟ و اين كار براي ما ننگ است. ولي سلاحمان را نزد تو، رهن مي گذاريم. سرانجام، با آنها وعده كرد تا فرصتي ديگر، نزد او بيايند. آنگاه، شبانه محمد بن مسلمه با ابونائله كه برادر رضاعي كعب بود، نزدش رفتند. او آنها را به قلعه فرا خواند و خودش هم پايين آمد. همسر كعب به او گفت: اين وقت شب، كجا مي روي؟ گفت: محمد بن مسلمه و برادرم؛ ابو نائله؛ آمده اند. همسرش گفت: صدايي مانند صداي چكيدن خون مي شنوم. كعب گفت: يكي از آنان برادرم؛ محمد بن مسلمه؛ و ديگري، بردار رضاعي ام؛ ابونائله؛ است. و اگر فرد بزرگواري را شبانه، براي نيزه خوردن دعوت كنند، مي پذيرد.
راوي ميگويد: محمد بن مسلمه، دو نفر ديگر را نيز با خود برد. و به روايتي، ابو عبس بن جبر، حارث بن اوس و عباد بن بشر، همراه او بودند. به آنان گفت: هنگامي كه كعب آمد، من موهايش را ميگيرم و مي بويم. وقتي ديديد كه سرش را محكم گرفتم، شما حمله كنيد و بزنيد. و در روايتي، آمده است كه به آنان گفت: هنگامي كه موهايش را گرفتم و بوييدم از شما نيز ميخواهم كه موهايش را ببوييد.
سر انجام، كعب كه مسلح بود و بوي خوشي از او به مشام ميرسيد، از قلعه پايين آمد. محمد بن مسلمه گفت: تا امروز چنين بوي خوشي به مشام ام نرسيده است. كعب گفت: خوشبوترين و كامل ترين زنان عرب، در اختيار من هستند. محمد بن مسلمه گفت: اجازه مي دهي كه سرت را ببويم. گفت: بلي. او سرش را بوييد. سپس از دوستانش خواست تا آنرا ببويند. دوباره گفت: اجازه مي دهي كه بار ديگر، سرت را ببويم. گفت: بلي. پس هنگامي كه بر سرش مسلط شد، به دوستانش گفت: او را بگيريد (و بكشيد). پس او را كشتند. سپس نزد نبي اكرم (ص) آمدند و ايشان را از ماجرا باخبر ساختند.
بر اساس حدیث صحیح بالا مندرج در کتاب صحیح بخاری، محمد خودش درخواست قتل کسانی را میکرد که در هجو اعمال ناپسند او شعر می سرودند و با مردم در این رابطه سخن میگفتند. او برای قتل این اشخاص به یاران خود اجازه میداد تا دروغ بگویند و از حیله کار گیرند." (صحیح بخاری ۴۰۳۷)
قتل ساره,فرتانه و غُرَیْبه
ساره زنی برده از سومالی بود که پول قراردادش با صاحبش را با رقصیدن و سرگرم ساختن مردم در مکه و طائف و دیگر بازارها پرداخت کرده و آزاد شده بود. ساره همان زنی است که در روز واقعه غرانیق و سجده محمد به عزی و پذیرش شفاعت او در نزد الله به محمد سنگ پرت کرده بود.
ساره از زنان مهم مکه بود که بعد از فتح مکه با وجودیکه اسلام را پذیرفت به دستور محمد به قتل رسید. زیرا قبل از فتح مکه به محمد ایراداتی گرفته بود. ( ابن اسحاق, سیره رسول الله/طبری جلد 8)
فرتانه و غُرَیْبه صاحبی بنام عُمیر داشتند. عمیر خود مسلمان شده بود. لابد به این دلیل که حکم الله به نفعش بود. فرتانه و غریبه در حال پرداخت تعهدشان به عمیر و خرید کامل دوره بردگیشان بودند. هر دو آنها سومالیائی بودند و در بازارها برای مردم میرقصیدند، ساز میزدند و با اشعار طنز آمیز مردم را سرگرم میکردند. ایندو محمد را در نمایشاتشان بشدت هجو میکردند و احکام الله را مورد تمسخر قرار میدادند.
"فرتانه و غُرَیْبه از کنیزان عبدالله بن ختعل بود که شعر می گفت و به دستور محمد به قتل رسید زیرا اشعاری اهانت آمیز به وی خوانده بود."( ابو داوود 14:2678/ ابن هشام و ابن اسحاق-سیره رسول الله/ ابن سعد کتاب طبقات الکبیر جلد 2)
محمد بعد از فتح مکه دستور اعدام ده نفر را صادر کرد. سه نفر از این ده نفر ساره، فرتانه و غریبه بودند.
ترور ابو رافع سلام بن ربیع بن ابی الحقیق
ابو رافع یکی دیگر از مخالفان محمد بود که به فرمان محمد توسط یاران او با حیله و نیرنگ در نیمۀ شب به قتل رسید. شرح ترور ابورافع در کتاب صحیح بخاری چنین آمده است.
"براء بن عازب مي گويد: رسول الله (ص) مرداني از انصار را به فرماندهي عبدالله بن عتيك بسوي ابورافعِ يهودي فرستاد.آنان، هنگامي كه بدانجا نزديك شدند، خورشيد غروب كرده بود و مردم چارپايانشان را از چرا آورده بودند. عبدالله به يارانش گفت: شما سرجايتان بنشينيد. من ميروم و با دربان با ملايمت، صحبت ميكنم. شايد بتوانم وارد شوم. هنگامي كه نزديك دروازه رسيد، صورتش را پوشانيد و چنين وانمود كرد كه ميخواهد قضاي حاجت كند. و اين، زماني بود كه همة مردم، وارد شده بودند. دربان، صدا زد و گفت: اي بنده خدا! اگر ميخواهي وارد شوي، وارد شو. زيرا ميخواهم در را ببندم. عبد الله مي گويد: پس من وارد شدم و در گوشه اي، كمين كردم. هنگامي كه دربان در را بست، كليد را بر ميخي، آويزان كرد. پس از مدتي، برخاستم و كليدها را برداشتم و در را باز كردم. در آن هنگام، ابورافع در اتاقاش نشسته بود و تعدادي با او شبنشيني داشتند. زماني كه دوستانش رفتند، بسوي اتاقاش بالا رفتم. و هر دري را كه باز ميكردم، از داخل، قفل مينمودم. و با خود گفتم: اگر مردم از آمدنم مطلع شوند، قبل از اينكه به من برسند، او را مي كشم.
پس به او رسيدم و متوجه شدم كه در خانة تاريكي، ميان فرزندانش قرار دارد. اما ندانستم كه در كدام قسمت خانه است. گفتم: اي ابورافع! گفت: تو كيستي؟ من كه متحير بودم، بسوي صدا رفتم و ضربهاي با شمشير زدم. اما كاري از پيش نبردم. او فرياد كشيد و من از خانه، بيرون رفتم. و درهمان نزديكي، چند لحظه، مكث كردم و دوباره، وارد شدم و گفتم: اي ابورافع! اين چه صدايي بود؟ گفت: مادرت به عزايت بنشيند. مردي در خانه است و چند لحظه قبل با شمشير به من حمله كرد.
عبدالله ميگويد: ضربهاي ديگر به او زدم و او را زخمي كردم ولي كشته نشد. سپس لبة تيز شمشير را در شكماش فرو بردم تا جايي كه از پشتاش درآمد و مطمئن شدم كه او را به قتل رسانيدهام. آنگاه، درها را يكي پس از ديگري باز ميكردم تا اينكه به راه پله رسيدم. به محض اينكه پايم را بر آن گذاشتم، خود روي زمين ديدم و ساق پايم شكست. پس آنرا با پارچهاي بستم. آنگاه، رفتم و كنار دروازه نشستم و با خود گفتم: امشب از اينجا بيرون نميروم مگر اينكه مطمئن شوم كه او را كشتهام. هنگامي كه خروس، بانگ داد، ناعي بالاي ديوار رفت و ندا داد كه ابورافع؛ تاجر سرزمين حجاز؛ كشته شد. پس من نزد دوستانم رفتم و به آنان گفتم: عجله كنيد. خداوند ابورافع را به قتل رساند." (صحیح بخاری ۴۰۳۹)
ترور عصما بنت مروان
سلمانان همیشه از زن یهودی ای سخن میزنند که گویا به محمد ناسزا میگفت و از بام خود بر محمد خاکروبه های خود را میریخت. مسلمانان میگویند وقتی این زن مریض شد محمد به دیدار او رفت و وقتی فوت نمود و دیگر محمد از او ناسزا نشنید و آزار ندید، از مرگ این زن متأثر و غمگین شد. اما حقیقت این ماجرا را در گفته های مسلمانانی که همه روزه بصورت دوامدار شکار دروغ های مبلغان و مدافعان اسلام اند، نباید سراغ کرد. حقیقت این ماجرا را باید در کتب معتبر حدیث، سیرۀ نبی، و تاریخ اسلام سراغ کرد.
عصما دختر مروان یک زن یهودی بود که در هجو اعمال ناپسند محمد شعر می سرود. عصما شاعری دلیر و آزاده بود. بعد از ترور ابوعفک در هجو این عمل محمد شعر سرود و این کار او باعث خشم محمد شد. به روایت کتاب سیرۀ رسول الله، محمد بعد از شنیدن هجویۀ عصما به یارانش گفت “چه کسی مرا از دست دختر مروان رها خواهد ساخت؟” عمير بن عدي الخطمی که در آنجا بود اینرا شنید. داستان ترور عصما بنت مروان در کتاب سیرۀ نبی نوشتۀ محمد رشاد ارشاد در جلد دوم قسمت سوم به تفصیل بیان شده است.
" عصما دختر مروان که از طایفۀ بنی امیه بن زید بود بر اسلام عیب میگرفت و پیغمبر (ص) را بنامهای زشت یاد میکرد و آزار میداد و خویشاوندان خود را بر ضد مسلمانان تحریک و ترغیب مینمود. او پس از جنگ بدر نیز به این روش زشت و نادرست خود ادامه داد. عمیر بن عوف در دل شب بسر وقت او رفت – و توسط خنجر او را بکشت – عمیر این خبر را به پیغمبر رساند و از نزدش مرخص شد."
محمد بعد از شنیدن خبر ترور عصما گفت “ای عمیر تو الله و رسولش را یاری نمودی.” این داستان دو نکتۀ بسیار عمده را در مورد اسلام برملا میسازد. اول – در اسلام آزادی عقیده و بیان کوچکترین مقامی ندارد. بر اساس عقاید اسلامی، هر فردی که با عقاید اسلامی مخالفت داشته باشد باید به قتل برسد. دوم – نزد مسلمانان عرب، رسوم و عادات اعراب نیز کوچکترین اهمیتی نداشتند. در میان اقوام عرب، قبل از اسلام رسم چنان بود که حملۀ دزدانه در نیمه های شب بر خانه های مردم را عملی شنیع و ننگ آور میخواندند. هرگز شنیده نشده بود که کسانی در نیمه شب وارد خانۀ کسی شده او را به قتل برسانند. اما عصما بنت مروان در بستر خوابش در نیمۀ شب به حکم محمد توسط عمیر بن عوف به قتل رسید.
قتل عصما با مدرک تصویری از کتاب طبقات کبری، جلد دوم، صفحات بیست و چهارم و بیست و پنجم:
محمد در زمان حیاتش به عناوین گوناگون دستور به افراد زیادی را داد, این چند نمونه فقط افرادی هستند که به جرم انتقاد و سوردن شعر در زمان حیات محمد و به دستور مستقیم او ترور شده اند, از زمان خود محمد تا به امروز ترور مخالفین و منتقدین شیوه ای شایع برای ساکت کردن منتقدین بوده, از فتوای کشتن سلمان رشدی توسط خمینی تا فتوای کشتن شاهین نجفی و مسیح علی نژاد.
دوستان از خود بپرسید آیا دینی که فقط به زور شمشیر و در سایه خفقان شرح و بسط داده شده می تواند دین صحیحی باشد؟؟؟؟
چرا محمد نمی توانسته با زبان منطق و بردباری پاسخ منتقدین را بدهد ؟؟
مرتد المومنین رهام
حکم خداست با افتخار اجرا میکنیم حالا برو دنبال سوراخ موش
پاسخحذف:))))))))))))