پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۹

صادق هدایت «میهن پرست»

تصویر
‫ سیدنصرالله ولی پس ﺍز هفتاد و چهار سال زندگی یک‌نوﺍخت و پیمودن روزی چهار مرتبه کوچهٔ حمام وزیر از خانه به ﺍدﺍره و ﺍز ﺍدﺍره به خانه، اولین‌بار بود که مسافرت بخارجه ﺁنهم هندوستان برﺍیش پیش ﺁمده بود. تاکنون ﺍو در دﺍخلهٔ مملکت هم بمسافرت بزرگ نرفته و مسقط‌الرأس ﺁباء و ﺍجدﺍدی خود، کاشان رﺍ هم ندیده بود. در تمام مدت عمر یگانه مسافرت ﺍو سه روز به دماوند بود. اما در طی رﺍه بی‌اندﺍزه بﺍو سخت و نارﺍحت‬ گذشت، بطوری که باعث نگرﺍنی خاطرش شده بود. بعلاوه پس ﺍز مرﺍجعت، منزل ﺍو رﺍ دزد زده بود، از ﺍین‬ سبب ترس مبهمی ﺍز مسافرت در دل ﺍو تولید شده بود. از ﺁنجائیکه تمام دورهٔ زندگی سیدنصرالله صرف تحصیل علوم و فنون و عوﺍلم معنوی شده بود، فقط دو سال از عمر زناشوئی ﺍو میگذشت. و در ﺍین مدت قلیل، سالی یک چکیدهٔ فضل و معرفت بعدهٔ ابناء بشر ﺍفزوده بود. – زیرﺍ در ﺍدبیات فارسی و عربی و فرﺍنسه، در تحقیق و تبحر و فلسفهٔ غربی و شرقی، در عرفان، علوم قدیمه و جدیده، سیدنصرالله بی‌آنکه ﺍثری ﺍز خود گذﺍشته باشد ﺍنگشت‌نمای خلایق شده بود. او مانند سایر فضلا و ﺍدبا نبود که در نتیجهٔ نوشتن مقاﻻت عریض و طویل در دفاع خود، یا ﺍز ...

مالیدن خایه های رضا

تصویر
اين داستان يخورده هموجوری که از اسمش هم تابلو هست، مسائل غير اخلاقی توش مطرح ميشه، بهتره وقتی تنها هستيد بخونيدش و نگذاريد پدر مادرتون، و يا بچه هاتون پيداش کنن! فقط ميتونيد به دوستانون بديد بخونن حالشو ببرن. اگر هم آدمی هستيد که با اين جور ادبيات حال نميکنيد، نخونديش اصلا، بديد بقيه بخونن. در ضمن استفاده از اين نوع ادبيات به اين دليل هست که در متن اصلی اين داستان نيز همين عبارتها استفاده شده، بنابر اين چپ چپ به من نگاه نکنيد. امروز صبح يک نفر در خونه من رو به صدا در آورد، وقتی در رو باز کردم يک زوج خوشتيپ و شيک پوش رو ديدم، اول مرده صحبت کرد. ياسر : سلام عليکم، من ياسر هستم، و ايشون هم فاطمه هست. فاطمه : ما اومديم شما رو دعوت کنيم که بيای با من خايه رضا را بمالی. من : ببخشيد؟ راجع به چی صحبت ميکنيد؟ رضا کيه؟ و من برای چی بايد خايه اش را بمالم؟ ياسر : اگر خايه رضا رو بمالی، بهت يک ميليون دلار جايزه ميده، و اگه نمالی دهنت رو سرويس ميکنه. من : جريان چيه؟ يه حال گيريه عموميه؟ ياسر : رضا يک ميلياردر خير خواه هست .رضا اين شهر رو ساخته .رضا صاحب اي...

«تکیه بر جای خدا» کارو دردریان

تصویر
تکیه بر جای خدا شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم در آن یک شب خدایا عجایب کارها کردم جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم  کشیدم بر زمین از عرش, دنیادار سابق را سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او خدایی با تسلط هم هم به عرض و هم سما کردم میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین هر انچیزی که از اول بود نابود و فنا کردم نمودم هم بهشت و هم جهنم هر دو را معدوم نمازو روزه را تعطیل کردم, کعبه را بستم وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم امام و قطب و پیغنبر نکردم در جهان منصوب  خدایی بر زمین و زمان بی کدخدا کردم  نکردم خلق, ملا و فقید و زاهد و صوفی  نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم شدم خود عهده دار پیشوایی در همع عالم  به تیپا پیشوایان را به دور از پیش کردم بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم نه آوردم به دنیا رضه خوان و مرشد و رمال نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم ندانم فرصت مردم فر...

لاله صادق هدايت

تصویر
از صبح زود ابرها جابجا ميشدند وباد موذي سردي ميوزيد. پائين درختها پر از برگ مرده بود برگهاي نيمه جاني كه فاصله به فاصله در هوا چرخ ميزدند به زمين ميافتاد ند. يك دسته كلاغ با همهمه وجنجال بسوي مقصد نامعلومي ميرفت . خانه هاي دهاتي از دور مثل قوطي كبريت كه روي هم چيده باشند با پنجره هاي سياه وبدون در دمدمي وموقتي بنظر ميآمدند . خداداد با ريش وسبيل خاكستري، چالاك و زنده دل، گامهاي محكم برمي داشت و نيروي تازه اي د ر رگ و پي پيرش حس مي كرد . نگاه او ظاهرا روي جاده نمناك و دورنماي جلگه ممتد مي شد. باد پوست تن او را نوازش مي كرد . درختها به نظر او مي رقصيدند . كلاغها برايش پيام شادي ميآوردند و همه طبيعت به نظر او خرم وخوشرو مي آمد. بغچه قلمكاري زير ب غل داشت كه به خودش چسب انيده بود . چشمهايش مي درخشيد و هر گامي كه برميداشت، ساق پاي ورزيده او از زير شلوار گشاد سياهش پيدا مي شد . رخت او آبي آسماني و كلاهش نمدي زرد بود. خداداد مردي شصت ساله بود. استخوان بندي درشتي داشت. بلند اندام بود وچشمهاي درخشان داشت . تقريبا بيست سال بود كه اهالي دماوند او را نديده بودند، چون گوشه نشيني اختيار ...